روی دروغگو مثل ته دیگ سیاه است
سال ها قبل، چوپانی بود که یک گلّه ی بزرگ داشت و هر روز صبح، گوسفندهایش را به چرا می برد. غروب هم که می شد، گوسفندها را دوباره به روستا بر می گرداند. یک روز گول شیطان را خورد و تصمیم گرفت که مردم روستا را فریب بدهد.
او دروغکی داد زد که: «ای مردم به دادم برسید که گرگ به گلّه ی گوسفندان من حمله کرده است.» مردم که صدای او را شنیدند، برای کمک به او به طرف گله دویدند. وقتی به گلّه رسیدند، دیدند که خبری نیست و فهمیدند که چوپان، دروغ گفته است.
چوپان که حال و روز مردم را دید، خیلی به آن ها خندید. آن چوپان دروغگو، چند بار دیگر هم مردم را همین طوری گول زد. تا این که یک روز گرگی به گلّه ی او حمله کرد.
او این بار هر چه فریاد زد که مردم به کمکش بیایند، کسی به کمک او نرفت. مردم فکر کردند او باز هم دروغ می گوید. چوپان، خودش هم نتوانست گرگ را دور کند. گرگ خیلی از گوسفندها را خورد و چند تا از گوسفندها را هم زخمی کرد.
عاقبت همه ی دروغگوها همین است. آدم دروغگو، بالاخره یک روزی دروغگویی اش معلوم می شود و آبرویش می رود. برای همین که قدیمی ها گفته اند: «روی دروغگو مثل ته دیگ سیاه است.»
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: شهر ضرب المثل ها
مطالب مرتبط:
سوزن، همه را میپوشاند و خودش لخت راه میرود